مردی بالای درخت رفت. گفتند: برای چه به بالای درخت می روی؟ گفت: آخر می خواهم توت بخورم. گفتند: این که درخت چنار است، توت ندارد. گفت: توت داخل جیبم است.
کار کردن
پرویز: مامان می شود من امروز ظرف ها را بشویم؟
مادر: نه پسرم، این کار من است. چرا می خواهی کمکم کنی؟
پرویز: آخر امروز آقا معلم گفته من توی ریاضی ضعیف هستم. باید در خانه کار کنم.
منتظر من نباشید
خانم خدمتکار جدیدش را صدا کرد و گفت: اینو باید بدونی که هر روز ساعت 8 صبح صبحانه می خورم.
خدمتکار گفت: پس اگر من ساعت 8 بیدار نشده بودم، منتظرم نشوید!؟
دعوا
دو جوجه با هم دعوایشان شد. جوجه ای که شکست خورده بود گفت: حیف که جوجه ای، وگرنه آنقدر می زدمت که تا صبح زار زار جیک جیک کنی!
تقلید صدا
اولی: من به قدری در تقلید صدای مرغ مهارت دارم که وقتی صدای مرغ در می آورم، همه جوجه هایی که در اطراف من هستند،می دوند دورم جمع می شوند.
دومی: این که چیزی نیست، من نصف شب ها که صدای خروس را تقلید می کنم، خورشید طلوع می کند.
نظرات شما عزیزان: